اذان به وقت گلوی بریده
به بام بر شده ام از سپیده ی تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم
اذان به وقت گلویی که قطعه قطعه غزل شد
غزل غزل شده ام تا قصیده ی تو بگویم
غزل غزل شده ام ای شهید عشق که چون گل
ز عاشقان گریبان دریده ی تو بگویم
هزار مرتبه آتش شدم ، نشد که غروبی
ز خیمه های به آتش کشیده ی تو بگویم
خوشا هماره نمازی که حمد ، مدح تو باشد
به جای سوره صفات حمیده ی تو بگویم
به بام بر شده ام با عقیق _ آینه _ سبزه
مگر ز دیدن ماه ندیده ی تو بگویم
به بام بر شده ام تشنه – با صدای بریده
اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم
«السّلامعليکياعلىاکبر(ع)»
** تـا کـفــن بـر قــد و بـالاي رسـايــت کردم **
** ســوخــتـم وز دل پــر درد دعــايــت کردم **
** آخرين توشه ام ازعمرتو اين بود علي(ع) **
** کـه غـم انگـيـز نگـاهي ز قــفــايـت کردم **
** تو ز من آب طلب کردي و من مي سوزم **
** که چرا تـشنـه لب از خويش جدايت کردم **
** پــدرت را نــبــوَد بـعــد تــو امــيــّد حـيـات **
** جان من بـودي و تـقــديــم خــدايــت کردم **
** تو گشودي لب خود هر چه تو را بوسيدم **
** نـشـنـيـدم سخـني هـر چـه صــدايـت کردم **
منبع شعر: کتاب زمزمه هاي حاج احمد دلجو، ص۱۰۴.
«جهادوشهادتحضرتعلىاكبر(عليهالسّلام)»
آن شبيه رسول(صلی الله علیه و آله وسلم)، حضرت علی اکبر(علیه السّلام) قدم شجاعت در ميدان سعادت نهاد و با آن گروه بى باك به جنگ پرداخت و خاطره ها را اندوهناك گردانيد و نونهال بوستان امامت جنگى كرد به غايت سخت و جمعى كثير از آن اَشْقياء نگونبخت را به خاك هلاك انداخت.
ثُمَّ رَجَعَ إِلى اءَبيهِ وَقالَ: يا اءَبَتِ، اءَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنى ، وَثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ اءَجْهَدَنى ، فَهَلْ إِلى شَرْبَةٍ مِنْ الْماءِ سَبيلٌ؟
سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت : اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه آهنين مرا به تَعَب افكند، آيا راهى به سوى حصول شربتى از آب هست؟
فَبَكَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَقالَ: ((واغَوْثاهُ، يا بُنَيَّ قاتِلْ قَليلاً، فَما اءَسْرَعَ ما تَلْقى جَدَّكَ مُحَمَّدا عليه السّلام ، فَيَسْقيكَ بِكَاءْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَاءُ بَعْدَها اءَبَدا)).
حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) هم به گريه افتاد و فرياد وا غَوْثاهُ برآورد و فرمود: اى فرزند عزيزم! اندكى ديگر به كار جنگ باش كه به زودى جدّت حضرت محمد(صلّى اللّه عليه و آله وسلم) را ملاقات خواهى نمود و ايشان از جام سرشار كوثر شربتى به تو خواهد داد كه پس از آن هرگز روى تشنگى نبينى و احساس عطش ننمايى .
فَرَجَعَ عليه السّلام إِلى مَوْقِفِ النِّزالِ، وَقاتَلَ اءَعْظَمَ الْقِتالِ، فَرَماهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةِ الْعَبْدى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادى : يا اءَبَتاهُ عَلَيْكَ مِنِّى السَّلامُ، هذا جَدّى يَقْرَؤُكَ السَّلامُ وَيَقُولُ لَكَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَيْنا، ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَماتَ.
حضرت علی اکبر(علیه السّلام) به سوى ميدان برگشت و جنگى عظيم نمود كه بالاتر از آن تصوّر نتوان كرد و داد شجاعت بداد در آن حال ((مُنْقذ بن مُرّه عبدى )) تيرى به جانب آن فرزند رشيد سيّدالشهداء، افكند كه از صدمه آن تير بر روى زمين افتاد و فرياد برآورد: ((يا اَبَتاهُ! عَلَيْكَ...))؛ يعنى پدر جان ، سلام من بر تو باد! اينك جدّم رسول خدا(صلّى اللّه عليه و آله وسلم) است كه به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: زود به نزد ما بيا. حضرت علی اکبر(علیه السّلام) اين بگفت و فرياد زد و جان برجان آفرين تسليم نمود.
فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى وَقَفَ عَلَيْهِ، وَوَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ وَقالَ:
((قَتَلَ اللّهُ قَوْما قَتَلُوكَ، ما اءَجْراءَهُمْ عَلَى اللّهِ وَعَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله ، عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفاءُ)).
چون آن جوان اين دنياى فانى را مشتاقانه وداع نمود، حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) بر بالين ايشان آمد وگونه صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بكُشد آن كسانى را كه تو را كشتند، چه بسيار جراءت و گستاخى نمودند برخداى متعال و بر شكستن حرمت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلم)، ((عَلَى الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا))؛ پس از تو، خاك بر سر اين دنيا!
قالَ الرّاوى : وَخَرَجَتْ زَيْنَبُ إِبْنَةُ عَلِيٍّ تُنادي : يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ، وَجاءَتْ فَاءَكَبَّتْ عَلَيْهِ.
فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فَاءَخَذَها وَرَدَّها إِلَى النِّساءِ.
راوى گويد: در اين هنگام حضرت زينب کبری(عليهاالسّلام)از خيمه بيرون دويد در حالتى كه ندا مى كرد: يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روى بدن پاره پاره حضرت علی اکبر(علیه السّلام) افكند، امام حسين(عليه السّلام) تشريف آورد و خواهر را از روى جنازه علی اکبر(علیه السّلام) بلند كرد به نزد زنان برگردانيد.
ثُمَّ جَعَلَ اءَهْلُ بَيْتِهِ يَخْرُجُ مِنْهُمُ الرَّجُلُ بَعْدَ الرَّجُلِ، حَتّى قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَماعَةً، فَصَاحَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فى تِلْكَ الْحالِ: صَبْرا يا بَنى عُمُومَتى ، صَبْرا يا اءَهْلَ بَيْتى صَبْرا، فَوَاللّهِ لا رَاءَيْتُمْ هَوانا بَعْدَ هذَا الْيَوْمِ اءَبَدا.
پس از آن يكايك مردان اهل بيت رسول (صلّى اللّه عليه و آله وسلم) يكى بعد از ديگرى روانه ميدان گرديدند تا آنكه جماعتى از ايشان به دست آن بدكيشان به درجه رفيع شهادت رسيدند. پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) آواز به صيحه و فرياد بلند نمود و فرمود: اى عموزادگان من ! و اى اهل بيت من ! صبورى و شكيبايى را شعار خود سازيد و متحمّل بار محنت ، باشيد؛ به خدا سوگند كه پس از اين روز هرگز روى خوارى به خود نخواهيد ديد.
(1) سوگنامه کربلاء، ترجمه لهوف سيدبن طاووس؛ مسلك دوم:گزارش از حوادث عاشورا و شهادت امام حسين(عليه السّلام) و ياران با وفايش.
**اللهم العن قتلةالحسين(ع)**
« روز هشتم محرم »
** شــاهــزاده شــد بـه مــیدانگه روان **
** بـــانـــوان انـــدر قـــفـــای او نــوان **
** حــقــه لــب بــر ســتــایش کــرد بـاز **
** کـه مـنـم فـــرزنـــد ســــالار حـجــاز **
** مـن عــلــی بــن الــحــســین اکـبـرم **
** نــــور چـــشـــم زادۀ پــیــغــمـــبـــرم **
** حــــیــــدر کـــرّار بـاشــد جــــدّ مـــن **
** مــظــهــر نـــور نــبـــوت خــــدّ مـــن **
** تـیــغ مـن بـاشــد ســلـیل ذوالـفـقــار **
** کـــه ســلـیــل حـــیـــدرم در کــارزار **
** آمــدم تــا خـــود فــدای شــــه کــنــم **
** جــان وقــای نــفــس ثـــاراللّه کــنـم **
** ایـن بـگفـت و صارم جوشن شکاف **
** بـا لــب تـشـنـه بـر آهـخت از غـلاف **
** بـس کــه آن شــیــر دلاور یـک تـنـه **
** زد یــلان را مـیـســره بــر مـیــمـنــه **
** پر دلان را شـد دل اندر سـیـنه خـون **
** لَخت لَخت از چشم جوشن شد برون **
« شهادت و وداع حضرت علی اکبر(علیه السلام) اولین شهید از آل هاشم»
مرحوم میرزا حسن یزدی در مهیج الاحزان گوید چون شاهزاده حضرت علی اکبر(علیه السلام) بی کسی و غریبی پدر بزرگوارش را مشاهده نمود،مصمم رفتن به میدان گردید و به جهت اجازۀ حرب به نزد پدر بزرگوار آمد و عرض کرد که ای پدر اجازه بده تا جان خود را در رکاب تو دربازم.و در بعضی از کتب مقاتل مذکور است که چون اهل حرم فهمیدند که آنحضرت روانه میدان میشود و اجازه حرب میخواهد،مادران و خواهران و عمه ها بدور او حلقه ماتم زدند و پس از وداع، حضرت علی اکبر(علیه السلام) روانه میدان شد.
در بحار گوید « و رفع الحسین(علیه السلام) شیبته نحو السماء فقال اللهم اشهد علی هولاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خُلقا و خَلقا و منطقا برسولک کنا اذا اشتقنا الی نبیک نظرنا الی وجهه اللهم امنعهم برکات الارض و فرقهم تفریقا و مزقهم تمزیقا واجعلهم طرائق قددا و لاترض الولاة عنهم ابدا فانهم دعونا لینصروننا ثم عدوا علینا یقاتلوننا ثم صاح الحسین بعمربن سعد مالک قطع الله رحمک و لا بارک الله لک فی امرک و سلط علیک من یذبحک بعدی علی فراشک کما قطعت رحمی و لم تحفظ قرابتی من رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) ثم رفع الحسین(علیه السلام)صوته و تلی ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم »
و در ناسخ گوید حضرت علی اکبر(علیه السلام) جوانی بود هجده ساله در طلاقت لسان و ذلاقت بیان و صباحت رخسار و ملاحمت دیدار و شمیت و شمایل هیچکس در روی زمین شبیه تر از وی با خاتم النبیین نبود.نام و کنیت از جد داشت و او را به نام علی و کنیت ابوالحسن گفتند و شجاعت نیز از علی مرتضی(علیه السلام) داشت.و مرحوم علامه مجلسی در جلاءالعیون گوید که حضرت علی اکبر(علیه السلام) در حُسن و جمال و فضل و کمال عدیل خود عدیل نداشت و بصورت شبیه ترین مردم بود به حضرت رسول(صلی الله علیه و آله وسلم) و هر گاه اهل مدینه مشتاق لقای آنحضرت میشدند به نزد آن امام زاده عدیم المثال می آمدند و بجمال و کمالش نظر می کردند.حضرت زین العابدین(علیه السلام) فرمود که چون امام زادۀ عالی تبار متوجه میدان کارزار شد حضرت امام حسین(علیه السلام) آب از دیده های مبارک فرو ریخت و رو بجانب آسمان گردانید و گفت خداوندا تو گواه باش بر ایشان که فرزند حضرت رسالت(صلی الله علیه و آله وسلم) و شبیه ترین مردم در گفتار و صورت و سیرت به آن حضرت بسوی ایشان میرود و هرگاه ما مشتاق لقای پیغمبر تو میشدیم بسوی جمال او نظر میکردیم.خداوندا برکتهای زمین را از ایشان منع کن و ایشان را پراکنده گردان و والیان را از ایشان راضی مگردان که ایشان ما را طلب کردند یاری ما کنند و شمشیر کین بر روی ما کشیدند.پس حضرت امام حسین(علیه السلام) بانگ بر عمر زد و گفت که چه میخواهی از ما ای بدترین اشقیاء خدا رحم تو را قطع کند و هیچ کار تو را بر تو مبارک نگرداند و بعد از من بر تو مسلط گرداند کسی را که تو را در میان رختخواب خود ذبح کند چنانچه رحم مرا قطع کردی و قرابت حضرت رسالت(صلی الله علیه و آله وسلم) را در حق من رعایت نکردی.پس با صدای بلند این آیه را که در شأن اهلبیت نازل شده است را تلاوت نمود. « ان الله اصطفی آدم-الآیة » پس از آن شیر بیشه هیجا تیغ از نیام برکشید و آن لئیمان شقاوت کار را طعمه شمشیر آتشبار خود گردانید و به هر طرف که حمله میکرد گروهی را بر خاک هلاکت می افکند.
مفید در ارشاد و سیدبن طاووس در ملهوف و ابن اثیر در کامل و دیگر محدثین و مورخین فریقین حضرت علی بن الحسین(علیهماالسلام) را اولین شهید هاشمی نگاشته اند و زیارت منسوب به ناحیه مقدسه مؤید این مقال است که فرموده « السلام علیک یا اول قتیل من نسل خیر سلیل من سلالة ابراهیم الخلیل صلی الله علیک و علی ابیک »
« قطع الله رحمک الی ان قال کماقطعت رحمی »
مؤلف گوید اینکه در ترجمه « قطع الله رحمک الی ان قال کماقطعت رحمی » بعضی از اهل منبر گویند و در بعضی از کتب مقاتل اینطور معنی کرده اند که چنانچه تو نسل مرا بریدی اشتباه صرف و غلط محض است.ابدا نسل حضرت امام حسین(علیه السلام) بریده نشد و اینقدر انوار سادات علوی روی زمین را منور کرد.بلکه معنایش اینست که چون عمرسعد از قریش بود و حضرت امام حسین(علیه السلام) نیز از قریش بود حضرت میفرماید که خدا رحم تو را قطع کند چنانچه تو از ما قطع رحم کردی و عمربن سعد خود نیز این مطلب را بعد از مراجعت از کربلاء به ابن زیاد گفت « انی قطعت رحمی و وصلت خصمی و خالفت ربي-الخ » من قطع رحم و وصل خصم و مخالفت پروردگار خود نمودم.
« برگشتن حضرت علی اکبر(علیه السلام) بخدمت امام حسین(علیه السلام) »
در بحار گوید « ثم رجع الی ابیه وقد اصابته جراحات کثیرة فقال یا ابة العطش قدقتلنی و ثقل الحدید اجهدنی ...» اینوقت شدت حر و شدت عطش و کثرت جراحت و ثقل و سنگینی صلاح او را خیلی آزار و نیرومندی او را کاهش داد.حضرت علی اکبر(علیه السلام) از میان سپاه اعداء عنان برتافت و صف بشکافت و بحضور پدر آمد و فریاد برداشت ای پدر تشنگی مرا کشت و ثقل صلاح مرا به تعبی عظیم افکند.آیا به شربتی آب می توان دست یافت تا در مقاتلت اعداء قوتی به دست آرم و خون از اندام مبارکش ریخت و تنش از آثار خون چنان شد که لباس احمر در بر کرده حضرت امام حسین(علیه السلام) در او نگریست و سخت بگریست و فرمود ای فرزند بر محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) و برعلی(علیه السلام) و بر من گران می آید که ایشان را دعوت کنی و اجابت نفرمایند و استغاثه کنی و اعانت ننمایند و زبان حضرت علی اکبر(علیه السلام) را در دهان مبارک گذاشت و بمکید و خاتم خویش را بدو داد و فرمان داد که در دهان بگذارد.فرمود ای پسر این خاتم را در دهان نگاهدار و بازشتاب به جهاد دشمنان.همانا روز را بیگاه نکرده باشی که جدت بشربتی تو را سقایت کند که از آن پس هرگز تشنه نشوی.
** بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید **
** خـاتـم ز قـحـط آب ، سـلـیـمـان کـربـلاء **
« مراجعت حضرت علی اکبر(علیه السلام) بسوی لشکر »
«فلم یزل یقاتل حتی قتل تمام المأتین و في الارشاد فبصر به مرة بن العبدی ...» حضرت علی اکبر(علیه السلام) دیگر باره بعرصه کارزار آمده و این رجز را میخواند « الحرب قد بانت الخ» دست از جان شسته و دل برخدای بسته بکردار صاعقه آتشبار خویشتن را در میان کفار انداخت و از چپ و راست میزد و میشکست و پیوسته حملات متواتره میکرد و از روضة الصفا منقول است که تا دوازده حمله نمود تا در این کثرت نیز هشتاد تن از آن جماعت را دارالبوار فرستاد تا عدد مقتولین به دویست تن رسید.از کرت زخم و سیلان خون اندام مبارکش سست شد.این وقت مرة بن منقذ بن مرة عبدی ملعون گفت گناهان عرب بر من که اگر باز بدینگونه بر لشکر حمله کند پدرش را به مرگ او ننشانم.دفعه دیگر که حضرت علی اکبر(علیه السلام) حمله کرد منقذ ملعون فرصتی بدست آورده شمشیری بر فرق همایونش فرود آورد و بدان ضربت زخمی گران یافت و دیگر سواران از چهار جانب او را مجروح کردند.توانائی یکباره از حضرت علی اکبر(علیه السلام) رفت.دست بر گردن اسبش عقاب آورد و عنان رها کرد و اسب در میان سواران از این سو بدان سوی میتاخت و به هر جانبی که عبور میداد زخمی بر حضرت علی اکبر(علیه السلام) میزدند بدن مبارکش را با تیغ پاره پاره کردند.چون نزدیک شد که رخت به دیگر سرای برد، فریاد برآورد ای پدر اینک جد من رسولخدا (صلی الله علیه وآله وسلم) حاضر است .مرا سقایت کرد به شربتی که هرگز از این پس تشنه نخواهم شد و تو را همی گوید که تعجیل کن که جامی از بهر تو ذخیره کرده تا در این ساعت بنوشی.
«آمدن حضرت حسین(علیه السلام) به سر نعش حضرت علی اکبر(علیه السلام)»
«فی الملهوف فجاءالحسین(علیه السلام) حتی وقف علیه و وضع خده علی خده و فی الطالبیین عن حمید ابن مسلم قال سماع اذنی یومئذ الحسین(علیه السلام) و هو یقول قتل الله قوما قتلوه یا بنی ... » چون حضرت امام حسین(علیه السلام) بانگ فرزند دلبند را شنید اسب برجهاند و بشتافت و صفوف لشکر را بشکافت و مردم را پراکنده کرد و خود را بر سر علی اکبر(علیه السلام) رساند دید با بدن صدچاک بر خاک افتاده بر سر پسر ایستاد وصیحه زد و میگریست و میگفت ای پسرک من خدا بکشد جماعتی را که تو را کشتند.چه بسیار شگفتی میرود که این جماعت بر خداوند جرات کرده و از رسولخدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نهراسیدند و پرده حرمت آنحضرت را چاک زدند.ای فرزند بعد از تو خاک بر سر دنیا.پس از اسب پیاده شد چهره مبارک بر چهره علی اکبر(علیه السلام) بنهاد و در روایت دیگر سر شکافته علی اکبر(علیه السلام) را برداشت و برسر زانو گذاشت و خون از سرش پاک کرد و او را میبوسید.
** بـه گـوشـم آیـد از مـیدان، صـدای اکـبـرم زینب **
**حـــرم را لالــه بـاران کـن، بـرای اکـبـرم زینب **
**مـرا ذکـر عـلی بـر لـب، عـلـی بابا صـدا می زد **
**خـودم دیدم خـودم دیدم، جـوانم دست و پا می زد**
**سرشک از دیده باریدم، به موج خون قمر دیدم **
**بـیـائـیـد ای بـنـی هـاشـم، کـه من داغ پسر دیدم **
**علی جان دیده بگشا بین، که مرگت قاتلم گشته **
** تــو خـفـتی خـندۀ دشـمـن، تـســـلای دلــم گشته **
«بیرون آمدن زینب کبری(علیهاالسلام)ازخیمه بسوی نعش علی اکبر(علیه السلام)»
در بحار گفته که حمیدبن مسلم گوید « فکانی انظر الی مرئة خرجت مسرعة کانها الشمس الطالعة ... » زنی دیدم که از خیام حرم جلالت شتابان به در آمد و چنان بود که گوئی آفتاب از مشرق برآمد و میگفت واویلاه واثبوراه یا حبیباه یا ثمرة فؤاداه و میگریست تا خویشتن بر جسد علی اکبر(علیه السلام) افکند من نام او را پرسیدم گفتند زینب(سلام الله علیها) دختر حضرت علی(علیه السلام) است امام بیامد دست او بگرفت و به خیام بازگردانید و به جوانان هاشمی فرمود برادر خویش برگیرید.هاشمیا کشته علی اکبر(علیه السلام) را برداشتند و آورده برابر خیمه گاه امام که در مقابل آن قتال میکردند بگذاشتند.
«اضطراب حضرت سکینه(علیهاالسلام)در شهادت حضرت علی اکبر(علیه السلام)»
در دمعة الساکبة گوید در بعضی از کتب معتبره از مفید (علیه الرحمة) و او با اسناد خود از جابر ابن عبدالله انصاری روایت کرده که گفت «لما قتل علی بن الحسین(علیهماالسلام) دخل الحسین(علیه السلام) الی الفسطاط باکیا مایوسا عن نفسه حزینا»چون علی اکبر(علیه السلام) شهید شد امام گریان و نالان بخیمه وارد شد و از خود مایوس بود.حضرت سکینه(علیهاالسلام) آمد و عرض کرد «مالی اراک تنعی نفسک و تدیر طرفک این اخی علي(علیه السلام)» چیست که من تو را میبینم خبر مرگ خود را میدهی و چشم بدین سوی و آن سوی برمیگردانی کو برادرم علی(علیه السلام).امام فرمود « قتلوه اللئام » او را این گروه لئام کشتند.حضرت سکینه(علیهاالسلام) از شنیدن این خبر فریاد وا اخاه و امهجة قلباه برآورد و خواست از خیمه بیرون رود.امام آمد و منع نمود و فرمود ای سکینه «اتقی الله و استعملی الصبر» تقوی کن خدا را و صبر پیشه نما. عرض کرد « یا ابتاه کیف تصبر من قتل اخوها و شردابوها » پدر جان چگونه صبر می کند کسی که برادر او را بکشند و پدرش را آواره بگذارند. حضرت امام حسین(علیه السلام) فرمود « انا لله و انا الیه راجعون » (۱)
« نامه نوشتن عمربن سعد به عبیدالله »
مرحوم حاج ملا محمد حسین طهرانی در وسیلة النجاة بعد از ذکر ملاقات حضرت امام حسین(علیه السلام) و عمربن سعد،فیما بین عسکریین گوید روز چهارشنبه هشتم محرم بود که ابن سعد لعین به عبیدالله بی دین نوشت و مفید علیه الرحمة در ارشاد گوید که عمربن سعد بدین شرح مکتوبی به ابن زیاد نوشت: « اما بعد فان الله قداطفیء النایرة و جمع امرالامة هذا الحسین(علیه السلام) قد اعطانی عهداً ان یرجع الي المکان الذي هو منه اتی او یسیر الي ثغر من الثغور فیکون رجلا من المسلمین له مالهم و علیه او یاتی امیرالمؤمنین یزید فیضع یده في یده فیری فیما بینه و بینه رأیه و في ذلک لک رضی و للامة صلاح » خداوند آتش فتنه را خاموش فرمود و کلمه مختلف را مجتمع کرد و امر مسلمین را اصلاح نمود و اینک حسین(علیه السلام) عهد استوار نموده است که برگردد به همانجائی که بوده است و یا برود به مکان دیگری و در حکم یکی از مسلمانان باشد و یا بیاید دست در دست یزید بگذارد و هر چه او خواست انجام دهد و صلاح امت در همین است و موجب خوشنودی توست.به روایت ارشاد چون این مکتوب را ابن زیاد قرائت کرد گفت: « هذا کتاب ناصح مشفق علی قومه » این مکتوب ناصح و مهربانی است بر قوم خود چون شمربن ذی الجوشن (علیه اللعنة) این را شنید،برخاست و گفت: « اتقبل هذا منه و قد نزل بارضک الی جنبک والله لئن رحل من بلادک و لمیضع یده في یدک لیکونن اولی بالقوة و لتکونن اولی بالضعف و العجز فلاتطعه هذه المنزلة فانها من الوهن ولیکن لینزل علی حکمک هو و اصحابه به فان عاقبت فانت اولی بالعقوبة و ان عفوت کان ذلک لک » آیا میپذیری از ابن سعد این کلمات را و حال آنکه حسین(علیه السلام) در زمین تو نزول کرده و در کنار تو آمده است.یعنی اسیر و دستگیر تو شده.سوگند به خدا اگر از بلاد تو کوچ دهد از آن پیش که دست در دست تو نهد،روز به روز بر شوکت و قدرت او بیفزاید و ساعت به ساعت ضعف و عجز تو فزونی گیرد.عطا مکن به وی این منزلت را که عظیم و هنی است.وگرنه سلطنت را واجب میکند که حسین (علیه السلام) و اصحاب او فرمان تو را گردن نهد. آنگاه اگر خواهی عقوبت کنی و اگر نه معفو داری.
ابن زیاد در پاسخ شمر گفت:سخن آنست که براستی تو گفتی و رای آنست که تو زدی.هم اکنون با سپاه خویش بشتاب و نامه مرا به عمربن سعد برسان و به او بگو تا بر حضرت امام حسین (علیه السلام) سخت بگیرد چند که بر فرمان پذیر شد او را سالماً به سوی من فرستد و اگر سر از فرمان برتافت با او قتال دهد.اگر از این جمله ابن سعد بر ذمت گرفت او را اطاعت کن و اگر کار به مسامحه و مماطله گذاشت گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست و امیر سپاه تو باش.و عمربن سعد را بدین گونه منشور گرد. « انی لم ابعثک الی الحسین(علیه السلام) لتکف عنه و لالتطاوله و لالتمنیه السلامة و البقاء و لالتعتذر عنه و لالتکون له عندی شافعا » میگوید ای پسر سعد من تو را بسوی حضرت امام حسین (علیه السلام) نفرستادم که از جنگ او خودداری کنی و کار به دارازا کشی و نوید سلامت و بقایش داده، عذر او بجوئی و شفاعت کنی.
« انظر فان نزل الحسین(علیه السلام) و اصحابه علی حکمی و استسلموا فابعث بهم الی سلما و ان ابوا فازحف الیهم حتی تقتلهم و تمثل بهم فانه لذلک مستحقون و ان قتل الحسین(علیه السلام) فاوطی الخیل صدره و ظهره فانه عاق ظلوم و لست اری ان هذا یضر یعد الموت شیئا ولکن علی قول قدقلته لو قدقتلته لفعلت هذا به »نگران باش اگر حضرت امام حسین (علیه السلام) و اصحاب او حکم مرا گردن نهند آن جمله را سالما نزد من فرست و اگر امتناع کند بر او و اصحاب او حمله سنگینی کن تا همگان را با تیغ درگذارانی و مثله کنی.چرا که ایشان سزاوار اینگونه کیفرند و چون حضرت امام حسین (علیه السلام) را مقتول ساختی البته بر پیکر او اسب بتازی چنانکه سینه و پشت او خرد شود و نیک میدانم که این بعد از قتل آزاری نرساند ولکن چون بر زبان من رفته است که اگر او را کشتند اسب بر کشته او میرانند این حکم باید اجرا شود.اکنون ای پسر سعد اگر آنچه گفتم پذیرفتی تو را جزای شنونده پذیرنده خواهم داد و اگر نپذیرفتی عمل ما را، باز داشت و از لشکر ما بر کنار میشوی.و کار را با شمربن ذی الجوشن بگذار که گفتی با او گفته ام.والسلام. (۲)
(۱) کتاب وقایع الایّام در احوال محرّم الحرام،ص۳۸۸-۴۰۳.
(۲) کتاب وقایع الایّام در احوال محرّم الحرام،ص۲۴۸-۲۵۰.
«روز هفتم محرم»
** بــا آنــکــه هــسـت آب تــو جان پـرو اي فرات
**
** دلــــهــــا بـــــود ز آب
تــــــو، در آذر اي فرات
**
**
ســـيــراب از تـــو عــالـــم و انــدر کــنــار تــو **
** جـان داده تـشـنـه خسـرو جـان
پرور اي فرات
**
** بي
مهـريت بس اينکه حسين(ع) تشنه بود و تو
**
** بـودي بـه مـهــر دخـتـر
پـيـغـمـبـر(ص) اي فرات
**
** از
آب، تــــو مــــضــايـــقــه کــــردي و آب داد **
** تـيـر جـفـا بـه حـلـق عـلـي اصـغـر(ع) اي فرات **
** بـا
نــو رَسـان ســاقـي کــوثــر از ايــن عـمــل **
** آتــــش فــکـــنــد? بــه دل
کــــوثـــــر اي فرات **
« شهادت حضرت علي اصغر (عليه
السلام) »
سيد رضي الدين علي بن طاووس
طاب مضجعه در ملهوف گويد: « و لما راي الحسين(عليه السلام) مصارعفتيانه عزم لقاء
القوم بمهجته و نادي هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله هل من موحد يخاف الله فينا هل
من مغيث يرجوالله باغاثتنا هل من معين يرجو ما عندالله في اعانتنا فارتفعت اصوات
النساء بالعويل » چون امام
حسين(عليه السلام) اصحاب و فتيان و
جوانان هاشميه را کشته و به خون خويش آغشته ديد خود
بنفس نفيس عازم ميدان جهاد گشته و تصميم به مبارزات آن قوم گرفت و آواز برداشت و
فرمود هيچ کس باشد که شر دشمنان از حرم رسول خداي دفع کند ، هيچ خدا پرستي باشد که
ما را به فرياد رسد و ياري دهد تا از خداي پاداش نيکو يابد،البته از آن سنگدلان کسي
جواب نداد.در اين هنگام صداي حريم عصمت و طهارت به ناله و عويل بلند
شد.
« فتقدم الي باب الخيمة
و قال لزينب ناوليني ولدي الصغير حتي اودعه فاخذه واومي ء اليه ليقبله فرماه حرملة
بن الکاهل لعنة الله بسهم فوقع في نحره فذبحه فقال لزينب خذيه » پس
حضرت امام حسين(عليه
السلام) بسوي سرادق جلالت آمده به خواهرش حضرت زينب(سلام الله
عليها) فرمود: کودک صغير مرا بياور تا او را وداع بازپسين
کنم. پس آن طفل را گرفت خواست ببوسد، ناگاه حرملة بن کاهل اسدي تيري بينداخت و آن
ناوک بر حلقوم طفل آمده، تمام ببريد.حضرت
امام حسين(عليه السلام) به خواهرش
حضرت زينب(سلام الله
عليها) فرمود بگير اين طفل را« ثم تلقي الدم فلما
امتلاتا رمي بالدم نحو السمآء ثم قال » آنگاه هر دو کف به زير آن خون گرفت و چون از خون پر شد، به
جانب آسمان فشاند و گفت « و هون علي مانزل بي انه بعين الله » آسان است بر من چند که هدف
سهام اين دواهي باشم، چه خداوند اين جمله را نگران است.
« قال الباقر(عليه السلام) فلم يسقط من ذلک الدم قطرة الي الارض » حضرت
امام باقر(عليه السلام) ميفرمايد: از آن
خون قطره اي به سوي زمين باز
نيامد.
«ذکرحکمت بازنگشتن خون گلوي حضرت علي اصغر(عليه
السلام)بسوي زمين»
بعضي گمان کرده اند که علت
باز نگشتن خون حضرت علي اصغر(عليه السلام) اين بوده که اگر قطره اي از آن بسوي
زمين باز مي گشت، بلا نازل ميشد، ولي اينچنين نيست،چرا که افضل و اشرف از
خون گلوي حضرت علي اصغر(عليه السلام) خون گلوي اطهر خود امام حسين(عليه
السلام) بود، بر روي زمين ريختند. خداوند
به جهت امتحان مهلت داد. « انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين » و از روي خذلان
قليلا از کفر خود متمتع شده عاجلاً بسوط غضب ملک قهار منکوب شدند. « و کاين
من قرية امليت لها و هي ظالمة ثم اخذتها و الي المصير » و گرنه نزديک بود از
وقوع اين داهيه دهيا و واقعه عظما صرصر قهر الهي يکسره اثر رحمت را محو
کند.
**نـزديـک شـد بـهم خورد اوضاع
روزگار گردد عيان بـه خلق جهان روز واپسين**
**ذرات کـــائـنــات قـــريـــن فــنــا شــدنـــد چو شد
قرآن مهر،رخش به اسنان کين**
پس به اقتضاي حکمت کامله رب
العالمين و از برکت وجود مقدس بقية الله في الارضين حضرت زين العابدين (عليه
السلام) آن روز بر آن قوم طاغي، عذاب الهي نازل نشد، بلکه
بدين جهت خون گلوي حضرت علي
اصغر(عليه السلام) و خون جراحات
حضرت علي اکبر(عليه
السلام) و خون قلب حضرت امام حسين(عليه
السلام) که حضرت به جانب آسمان افشاند، به سوي زمين بازنگشت
که ملائکه آسمان در شيشه هاي بهشتي تحفه و هديه به سوي جنت بردند.چنانچه در زيارت
چهارم تحفة الزائر وارد است « السلام عليک يا ثارالله و ابن ثاره السلام عليک يا وتر
الموتور في السموات و الارض اشهد ان دمک سکن في الخلد و اقشعرت له اظلة العرش و بکي
له جميع الخلايق و بکت له السموات السبع و الارضون السبع » الزيارة.
(?)
** ليتکم في يوم
عاشوراء جميعا تنظروني **
** کيف استسقي لطفلي فابوا ان
يرحموني **
« ممانعت ابن سعد از آب
فرات »
به روايت ناسخ التواريخ و
مخزن البکا و وسيلة النجاة و غير اينها که در روز هفتم محرم، عمربن سعد، بعد از
ورود نامه ابن زياد ميان حضرت امام حسين(عليه السلام) و آب
فرات حايل گشت.
و مفيد (عليه الرحمة)
در ارشاد گويد: « ورد کتاب ابن زياد في الاثر الي عمر بن سعد ان حل بين الحسين(عليه السلام) و اصحابه و بين الماء فلا يذوقوا منه قطرة کما صنع
بالتقي الزکي عثمان بن عفان » در عقب نامه نخستين که مذکور شد، کتاب ديگر به عمربن سعد رسيد که
ميان حضرت امام حسين(عليه السلام) و آب فرات
حايل و حاجز باش تا قطره اي از آب نچشد، به کيفر کرداري که با خليفه تقي زکي عثمان
بن عفان کردند. پس در ساعت عمربن سعد عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شريعه فرات بگماشت.
« و حالوا بين
الحسين(عليه السلام) و اصحابه و بين الماء ان يستقوا منه قطرة
و ذلک قبل قتل الحسين(عليه السلام) بثلثة ايام
» و فرمان داد
که حسين(عليه
السلام) و اصحاب حسين(عليه
السلام) را از برداشتن آب مانع و دافع باشند و راه به شريعه
نگذارند و اين سه روز قبل از شهادت آنحضرت بود.
و ابو مخنف لوط بن يحيي الازدي که از قدماء مورخين اماميه
است و جمع کثيري از علماء رجال به تشيع وي تصريح نموده،چنانچه در نامه دانشوران
ناصري گفته ولي از علامه مجلسي(ره) بس شگفت
است که با کمال تبحر و نهايت فضل وي را در مقدمه بحار در سلک علماي عامه معدود
داشته اند گويد که ابن زياد نوشت « فاني حللته علي اليهود و النصاري و حرمته عليه و علي اهل بيته »
من
آب فرات
رابر يهود و نصاري حلال کرده ام و بر امام
حسين(عليه السلام) و
اهل بيت او حرام نموده ام.
مؤلف گويد: اي مسلمانان ببينيد که هواي رياست و خودبيني
اين خبيث را به چه اندازه مغرور کرده و اين بي دين به چه حد از خدا بي خبر شده،
علاوه بر اينکه با امام حسين(عليه السلام) مقاتله ميکند، با خدا هم معارضه
مينمايد و در احکام دينيه و نواميس شرعيه با خدا و رسول مقابله و محاربه ميکند و
خود را صاحب حلال و حرام قرار ميدهد و ميگويد من آب
فرات را بر يهود و نصاري و دشمنان دين حلال و بر عترت رسول و ذريه
سيدالمرسلين حرام کرده ام. اف باد بر تو اي دنيا و اف باد بر چنين طاغي بي حيا.
(?)
(?) کتاب وقايع الايّام در
احوال محرّم الحرام، ص???-???.
(?) کتاب وقايع الايّام در احوال محرّم الحرام، ص???-???
«السّلامعليکياعلىاصغر(ع)»
** هــنـوز ديــده مـادر بـه گـــاهـــواره توست **
** بـه خـيــمـه مـنـتـظــر ديـدن دوبـاره توست **
** بـخـنـده دل بـربـودي ز مـادر اي
اصـغـر(ع)
**
** بـيـا کـه شادي مـادر به يک اشاره توست **
** نـهــاده ســر بـه ســر زانــوان غــم مــادر **
** که پاره پاره دلش چون گـلوي پاره توست **
** غـروب
عـمـر تـو را مـن نـمـي کـنـم بـاور **
** کـه آسـمـان وجـودم پـر از سـتـاره توست **
** روان زقـتل
تو جاري کنم ز ديـده سـرشک **
** نگـر کـه
دامـن دل سـيـل بي کـنـاره توست **
** چه پاسخ اهـل
حـرم را دهـم چو ميپـرسند **
** که اين قتيل
بخون خفته شيرخواره توست **
** بخـنـده بر من بي
جـان دوبـاره جان بخـشا **
** که جان
به پيکر بي جان من نظاره توست **
منبع شعر: کتاب زمزمه هاي حاج احمد
دلجو، ص119.
«شهادتحضرتعلىاصغر(عليهالسلام)»
قالَ الرّاوى :وَلَمّا رَاءَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام
مَصارِعَ فِتْيانِهِ وَاءَحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ،
وَنادى :
راوى گويد: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود
را مشاهده فرمود كه همه بر روى خاك افتاده اند و جان به جان آفرين سپرده اند تصميم
عزم فرمود كه با نفس نفيس با گروه بد نهاد، جهاد نمايد و نداى بى كسى در داد
كه
((هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟
آيا كسى هست كه از حرم رسول پروردگار عالميان ،
دفع شرّ ياغيان و ظالمان نمايد؟
هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟
آيا خداپرستى هست كه در يارى ما اهل بيت از خداى متعال بترسد
و ما را تنها نگذارد؟
هَلْ مِنْ مُغيثٍ يَرْجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟
آيا فريادرسى هست كه به فريادرسى ما اميد لقاى
پروردگار را داشته باشد؟
هَلْ مِنْ مُعينٍ يَرْجُو ما عِنْدَ اللّهِ فى
إِعانَتِنا؟)).
آيا اعانت كننده اى هست كه به واسطه يارى ما، به ما اميدوار
شود به ثوابها و اجرى كه در نزد خداى تعالى موجود است؟
پس زنان حرم و دختران محترم رسول اكرم(صلي
الله عليه وآله وسلم) صداها به ناله و گريه بلند نمودند. حضرت امام حسين(عليه السلام) با دل پر از
حسرت، به سوى خيمه رجعت نمود و حضرت زينب(عليهاالسّلام) را فرمود كه فرزند دلبند صغير، حضرت علي اصغر(عليه السلام) مرا بياور تا با او وداع نمايم و چون او را آورد،
امام مظلوم طفل معصوم را گرفت و همين كه خواست از راه
رأفت و كمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن كاهل اسدى پليد- لَعَنَهُ اللّهُ -
از خدا حيا ننمود تيرى به جانب حضرت علي اصغر(عليه السلام) آن نوگل بوستان احمدى انداخت كه تير به گلوى نازك آن طفل معصوم اصابت نمود به طورى كه گويا گلو را
ذبح نمايند، گوش تا گوش پاره نمود. پس حضرت امام حسين(عليه السلام) با كمال غم و حسرت، به حضرت زينب(عليهاالسّلام) فرمود:
اين طفل را بگير؛ پس حضرت
سيّدالشهداء(عليه السّلام) هر دو دست را در زير گلوى طفل گرفت چون پر از خون شد به سوى آسمان پاشيد، آنگاه
فرمود: آنچه كه بر من اين مصائب را آسان مى نمايد آن است كه اين مصيبت بزرگ در حضور
پروردگار عادل نازل مى گردد. امام باقر(عليه السّلام) فرمود:
از آن خون حضرت علي اصغر(عليه السلام)
طفل معصوم كه حضرت امام حسين(عليه
السلام) به آسمان پاشيد، حتى يك قطره هم روى زمين نيفتاد! راوى گويد:
تشنگى بر امام شهيد به غايت شديد گرديد، آنحضرت خود را
به بلندى مُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آن حال برادر آن امام
ناس حضرت ابوالفضل العباس(عليه
السلام)، در پيش روى آنحضرت حركت مى كرد. در اين هنگام لشكر ابن سعد
تبهكار سر راه بر فرزند احمد مختار، گرفتند.
اءَللّهُمَّ إِنّى
اءَشْكُو إِلَيْكَ ما يَفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ
نَبِيِّكَ
مردى از قبيله(بنى دارم) تيرى به جانب جناب حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) انداخت
كه آن تير در زير چانه شريف آن شهيد راه دين حنيف محكم
بنشست. پس تير را بيرون كشيد و هر دو دست مبارك را در زير چانه مجروح نگاه داشت و
چون پر از خون شد، به سوى آسمان انداخت و اين مناجات را
به درگاه قاضى الحاجات، مَرْهَم دل مجروح ساخت كه الها! به سوى تو شكايت مى آورم از
آنچه از ظلم و ستم نسبت به فرزند دختر پيغمبرت به جا مى آورند. (?)
«منعآب»
ابن زياد پس از اين نامه، نامه ديگرى نوشت براى عمر سعد كه يابن
سعد حايل شو ميان حضرت امام حسين(عليه
السلام) و اصحاب او و ميان آب فرات و كار
را بر ايشان تنگ كن و مگذار كه يك قطره آب بچشند چنانكه حائل شدند ميان عثمان بن
عّفان تقىّ زكىّ و آب در روزى كه او را محصور كردند.
پس چون اين نامه به پسر سعد
رسيد همان وقت عمر بن حجّاج را با پانصد سوار بر شريعه
موكّل گردانيد و آن حضرت را از آب منع كردند، و اين واقعه سه روز قبل از شهادت
حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام)
واقع شد. (2)
** تــشـنـه
جـان دادي کـنـار نـهـر آب **
** زاد? زهــرا(س) و شـبـل بـوتـراب(ع) **
** آب، مهر مادرت بود اي
حـسيـن(ع) **
** غرق ماتم زين مصيبت حوروعين **
(?) سوگنامه
کربلاء، ترجمه لهوف سيدبن طاووس؛ مسلك دوم:گزارش از حوادث عاشورا و شهادت امام
حسين(عليه السّلام) و ياران با وفايش.
(2) منتهي الآمال، ج1، ص243.
**اللهم العن
قتلةالحسين(ع)**